تحلیلی دیگر از انتخابات خرداد 88 و حواشی پیش و پس‌اش

بخش دوم


از همه‌ی دوستانی که با اظهار نظرات‌شان به غنای بحث کمک کردند، خصوصاً میثم امیری، محمدعلی رمضانی، الهام (وبلاگ صوفی) و مهدي (وبلاگ پيمانه) تشکر می‌کنم.

این‌که به کامنت‌ها و نظرها پاسخی ندادم، فقط به خاطر آن بود که اول سیر بحث‌م را کامل کنم و بعد به حواشی بپردازم. به‌هرحال این مطلب هم متنی دارد و حاشیه‌ای!

بخش اول این مطلب نقدها و نظرات فراوانی در پی داشت که بخشی‌شان در قالب کامنت‌ها آمدند و بخشی‌شان تنها به خودم منتقل شدند. اغلب انتقادات محورهای مشترکی با هم داشتند از جمله آن‌که برای دسته‌بندی حاشیه/ متن و رفتاری که به هرکدام این دسته‌ها در انتخابات گذشته نسبت دادم مثال‌های نقض فراوان است. قرار بود این بخش، بخش پایانی باشد، ولی تعدد این نقدها سبب شد کمی بیش‌تر دراین باره توضیح بدهم.

با این حساب بحث مستقل مربوط به رهبری و نقش وی در این ماجرا می‌ماند برای قسمت بعدی. که البته امیدوارم این بار زودتر بتوانم ادامه‌ی سخن را از سر گیرم.

در بخش دوم کوشیده‌ام به این سوآل پاسخ دهم که چرا برخی از حاشیه‌ها به موسوی رأی دادند و برخی از متن‌ها به احمدی‌نژاد. و این‌که چرا این مصادیق خللی بر تحلیل ارایه‌شده در قسمت اول وارد نمی‌سازد



نسبت متن‌ها و حاشیه‌ها در جامعه چیست؟

تعدادی دایره‌ی تک‌رنگِ متحدالمرکز را درنظر بگیرید که هرچه از مرکز دایره فاصله می‌گیریم، به موازات افزوده‌شدن شعاع دایره‌ها، طیف آن رنگ هم کم‌رنگ‌ و کم‌رنگ‌تر می‌شود تا برسد به سفید. آن دایره(ها)‌ی مرکزی و پُررنگ را طبعاً باید متن بخوانیم و آن دوایر دیگر را حواشی آن متن. هر متن حاشیه‌هایی دارد که بسته به شعاع نزدیکی‌شان با او، به او احساس علقه و وابستگی دارند. بنابراین می‌توان برای هرکدام انواع متن، یک‌سری حاشیه‌های خاص آن فرض کرد.

اما قصه فقط این نیست. از جمله ویژگی‌های جامعه‌ی ایرانی که کار تحلیل را سخت و پیچیده می‌کند آن است که این مجموعه دوایر متحدالمرکز پراکنده بر صفحه‌ی جامعه، گستره‌های کاملاً مجزا و مستقل از هم ندارند و به تبع خصوصیات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مختلف، جوری رسم شده‌اند که باهم تداخل و هم‌پوشانی‌های بسیاری دارند. چنین است که بسته به موقعیت متن‌ها (دایره‌های مرکزی و پررنگ) افراد در مختصات حاشیه/متن واجد جای‌گاه‌های متفاوتی می‌شوند. مثلاً ممکن است یک فرد در نسبت با یک دایره (متن)، کم‌تر حاشیه‌ به حساب آید تا نسبت به دایره‌(متن)ی دیگر. یا حتا محتمل است کسی نسبت به متنی حاشیه باشد، اما درعین‌حال در گستره‌ی دوایر دیگر خود حکم متن را بیابد. همین واقعیت است که ـ لااقل تاکنون ـ مانع از آن شده است که جامعه‌ی ایرانی حتا در بحرانی‌ترین مقاطع به مرحله‌ی خطرناک دوقطبی‌شدن شدید برسد. بدترین اتفاق از منظر انسجام اجتماعی زمانی رخ می‌دهد که نقاط مرکزی مجموعه دوایر مذکور برهم منطبق شوند. یعنی اتحاد و یک‌رنگی همه‌ی متن‌ها و اتحاد و یک‌رنگی همه‌ی حاشیه‌ها. (این هم‌آن وضعیتی است که اگر خاطرتان باشد پيش‌تر با عنوان «انذار یک تولد شوم» بیم‌ش را دادم؛ به جهت ظاهرشدن نشانه‌های ابتدایی آن.) جامعه‌ی ایرانی البته هنوز تا رسیدن به چنین مرحله‌ای کمابیش فاصله دارد. و برای همین است که گاه از افراد مختلف، رفتارهایی به ظاهر متعارض و مخالف با آن‌چه انتظار می‌رود شاهدیم.

به گمان من وجود مجموعه مثال‌های نقض و موارد منفرد پراکنده‌ای که که هرکدام در اطراف خود سراغ داریم و رفتاری ـ از جمله در انتخابات مذکور ـ مغایر با تحلیل حاشیه و متن بروز داده‌اند به دلیل همین خصلت قابل توجیه است. مضافاً که حکم بر قاعده رود نه استثنا و سخن از رفتار عمومی حاشیه‌ها و متن‌ها است؛ نه تعمیم استثناناپذیر یک رفتار عینی به همه‌ی این دو دسته که عقلاً هم محال است.

دلیل دیگر برمی‌گردد به تفاوت در منابع منزلت‌بخش؛ عوامل متن‌ساز و حاشیه‌ساز.

در يك دسته‌بندي كلي براساس اين عوامل و منابع، مي‌توان حاشيه و متن بودن را به دو صورت اكتسابي و ذاتي دسته‌بندي كرد. گوياي آن‌كه چرا و براساس چه عواملي يك فرد در زمره‌ي حاشيه‌ها يا متن‌ها قرار مي‌گيرد. برخي از افراد متن و حاشيه‌ بودن‌شان موروثي، از پيش مشخص و كمابيش ثابت است. براي دسته‌اي ديگر ـ كه اكثريت اند ـ اما اين جاي‌گاه‌ تابعي است از تحولات و تغييرات در حوزه‌ي قدرت. اين در مورد همه‌ي دسته‌هاي متني كه برشمردم ـ جز دسته‌ي آخر يعني مردان ـ‌ صدق مي‌كند. به عنوان مثال يك طلبه كه در خانواده‌اي روحاني به دنيا آمده و فرزند يكي از علماي برجسته يا مراجع تقليد است، به جهت هم‌اين انتساب‌ش به «سنت» روحانيت ذاتاً و اصالتاً متن است. فارغ از آن‌كه تغييرات سياسي و اجتماعي چه‌گونه رقم بخورد. اما طلبه‌ي ديگري را فرض كنيد كه يك روستايي‌زاده است و در خانواده‌اي معمولي و فقير به دنيا آمده و به هر دليل عازم حوزه شده است و طلبگي اختيار كرده. او ذاتاً حاشيه است. مگر آن‌كه متنيت را اكتساب كند يا گذر حوادث اين طوق را بر گردن‌ش نهد. مثلاً فرض كنيد پنجاه سال قبل اين طلبه به قم آمده باشد و دست بر قضا در سلك شاگردان آيت‌الله خميني و به تبع ايشان در سال‌هاي بعد به جريان مبارزه وارد ‌شده باشد و... . بيست‌سال بعدش وقتي انقلاب پيروز ‌شد، طلبه‌ي ساده‌ي روستايي ديروز حالا مي‌شود يك روحاني مبارز شاگرد امام. حالا عهده‌دار مسئوليت و به تبع آن قدرت مي‌شود و... . به ديگر سخن حالا ديگر حاشيه نيست، بل‌كه به جرگه‌ي متن‌ها وارد شده است. حتا ممكن است متن‌تر از آن طلبه‌ي اولي باشد كه در سنت روحانيت تولد و رشد يافته بود. اين سنخ متن هم‌آن سنخ اكتسابي است.

به تعبير ديگر مي‌توان گفت متنيت اكتسابي زاييده‌ي رانت است. رانت به زبان ساده يعني جاي‌گاه برتر، دست بالاتر. يعني آن‌كه بر فراز يك عمارت بلند ايستاده چيزي را مي‌بيند كه آن‌كه پايين آن عمارت است نمي‌تواند ببيند. هم‌اين تفاوت ساده در ديد، ماحصل تفاوت ساده‌ي ديگري در جاي‌گاه و ايست‌گاه، مي‌شود رانت. چيز عجيبي هم نيست. برخي دارند و برخي بي‌بهره‌اند از آن. مثلاً‌ يك كارشناس ساده‌ي اداره‌ي راه فقط به خاطر جايي كه ايستاده و به معمولي‌ترين اقتضاي شغل‌ش خبر دارد كه قرار است 6 ماه ديگر از فلان مسير اتوباني احداث شود. حالا اگر برود و زمين‌هاي اطراف آن مسير را از صاحبان‌شان كه از 6ماه بعد خبر ندارند، خريداري كند مي‌شود رانت‌خواري.

نياز به گفتن نيست كه هميشه قصه به هم‌اين سادگي نيست. ولي به هرحال صورت كار مشابه است. اين‌جا برتري به جهت استحقاق شخصي يا مقايسه‌ي منزلت‌ها و ارزش‌هاي فردي نيست. اين‌جا مهم جايي است كه هركس ايستاده. كه مي‌تواند خودش آن‌جا را اشغال كرده باشد، و يا مي‌تواند بر آن‌جا نشانده‌ باشندش. روشن است كه ميان جايي كه نسل اندر نسل از آنِ شماست و جايي كه مي‌خريدش يا به شما اعطا مي‌شود تفاوت بسياري است. هم‌اين تفاوت است كه يك كاسب متمكن كه از قديم در حرفه‌ي خانوادگي‌اش موفق بوده و هنوز هست را از بيزينس‌مني كه در خانواده‌اي فقير به دنيا آمده اما تصميم گرفته است فقير نماند؛ يا يك اشراف‌زاده را از يك تازه به دوران رسيده جدا مي‌كند.

*

«انقلاب» هم‌آن‌طور كه از واژه‌اش برمي‌آيد يعني قلب‌شدن هر چيز، يعني زيروزبرشدن، يعني اين رو و آن رو شدن. انقلاب زلزله‌اي است كه اركان و ساختارها و نهادها را زيروزبر مي‌كند. مناسبات را برهم مي‌زند. ماحصل انقلاب تغيير اساسي جاي‌گاه‌ها‌ است. در نتيجه‌ي انقلاب، هرم قدرت تغييراتي اساسي را پذيرا مي‌شود. كساني از قاعده به رأس صعود مي‌كنند و كساني از رأس به قاعده، سقوط.

در پنجاه سال اخير، به جرأت بايد گفت انقلاب اسلامي مهم‌ترين زمينه‌ي تغيير در صورت‌هاي اكتسابي متن و حاشيه در جامعه‌ي ايراني بوده است. انقلاب اسلامي علاوه بر آن‌كه مناسبات متن/حاشيه‌اي در ساختار سياسي پيش از خود (حكومت سلطنتي) را دستخوش دگرگوني ساخت و برخي را از متن به حاشيه راند و برخي را از حاشيه به متن رساند، نضج و تولد صورت‌هاي نويني را هم در اين دو ساحت (حاشيه و متن) سبب شد. خصوصاً در عرصه‌ي متنيت، موارد جديدي را به فهرست متن‌ها افزود: انقلابيان، مبارزان سياسي، سرداران شهيد، ايثارگران، و... .

اين تغييرات البته عمدتاً چنان‌چه اشاره شد در عرصه‌ي متن‌هاي اكتسابي بود و نه متن‌هاي اصيل. بااين حساب متن‌هاي نوپديد و يا تازه‌متن‌ها متنيت خود را مديون واقعه‌اي به نام انقلاب اسلامي هستند. لذا طبيعي است كه حراست و پاس‌داشت و مواظبت از اين عامل حياتي را براي خود به‌مثابه‌ي يك وظيفه‌ي ضروري كه فارغ از دلايل ديگر لااقل تأمين‌كننده‌ي منفعت متني آن‌ها است به شمار آورند. بنابراين حراست و پاس‌داشت استمرار انقلاب اسلامي اگر براي حاشيه‌هاي انقلابي حكم يك تكليف شرعي يا نظير آن را داشت، براي متن‌هاي مذكور لااقل علاوه بر اين حكم حفظ منافع شخصي (متني) را هم داشت. چه به آن اذعان مي‌‌كردند و چه آن را كتمان.

طبيعي هم بود. كوچك‌ترين خلل يا چالش در وضع موجود مي‌توانست متنيت آن‌ها را به مخاطره كشاند. و اين، روشن است كه، مطلوب هيچ‌ متني نيست.

اما اين دل‌نگراني و دغدغه تنها مختص متن‌هاي نوپديد بود. متن‌هاي بالذات و اصيل اگر هم لايه‌هايي‌شان نسبت به حفظ و استمرار انقلاب اسلامي دغدغه‌هايي داشتند، عمدتاً به دلايلي غير از حفظ منافع متني‌شان بود. چه، متنيت ايشان از جنسي نبود و نيست كه دادني و ستاندني باشد. انقلاب پيروز مي‌شد و نمي‌شد، بماند و نماند، متنيت آنان كمابيش محفوظ مي‌ماند.

اين ثبات موضع و استحكام جاي‌گاه، طبعاً براي متن‌هاي نوپديد رشك‌برانگيز بود. طبيعتاً هيچ‌كدام آن‌ها كوچك‌ترين تمايلي به عقب‌گرد زمان و بازگشت به دوران حاشيه‌نشيني پيشين خود نداشتند. چنين است كه لااقل از سال‌هاي مياني دهه‌ي 60 (اگر نگوييم از هم‌آن روزهاي آغازين پيروزي انقلاب) و هم‌زمان با فروكش‌كردن تدريجي هيجانات پس از پيروزي و آرمان‌گرايي‌هاي آغازين و مقتضي هر انقلاب، نومتن‌ها به صرافت تثبيت جاي‌گاه خود افتادند. لازمه‌ي اين كار چه بود؟ آن بود كه خود را از بيم تزلزل و چالش در عامل متنيت خود برهانند. به عبارت ديگر متنيت‌شان را سببي و پشتوانه‌اي مستقل از انقلاب اسلامي ببخشند. یعنی بشوند مشابه متن‌های ذاتاً متن و حتی‌الامکان به آن‌ها بگروند. در این روند، پسوندهایی مانند «انقلابی»، «متعهد»، «مبارز» و... که شاخص ممیز ایشان از متن‌های مشابه اصیل‌شان بود از ادامه‌ی شناسه‌ی متنیت آن‌ها به تدریج ‌رنگ ‌باختند و از بین رفتند. در نتیجه «هنرمند انقلابی» به «هنرمند»، «نویسنده‌ی متعهد» به «نویسنده»، «روحانی مبارز» به «روحانی»، «مدیر انقلابی» به «مدیر» و... بدل شدند.

این حذف پس‌وند البته به تنهایی نمی‌توانست کارساز باشد. نیاز به روند مکملی هم بود و آن تشبه‌‌جویی و تشبث به متن‌های اصیل بود. این بود كه متن‌های سابقاً انقلابی کوشیدند هرچه بیش‌تر خود را به متن‌های هم‌رشته‌ی اصیل شبیه و شبیه‌تر کنند. این تشبه‌جویی از عادات و آداب و رسوم و سبک زندگی؛ از آرایش مو و صورت و مدل لباس و پوشش و سطح و سبک معیشت آغاز شد و در ادامه علی‌الاغلب دامنه‌اش به افکار و باورها و جهان‌بینی‌ها هم رسید. روش و منش دولت‌های هاشمی و خاتمی هم در حکومت‌داری کاملاً موافق و مشوق این روند بود1. راز این‌که در وقایع اخیر همه‌ی این قبیل متن‌ها، اعم از ذاتی و اکتسابی، را شانه به شانه‌ی هم و هم‌سخن و هم‌رأی یافتیم هم‌این است.

این میان البته همه‌ي طوایف متن‌های نوپدید منسوب به انقلاب نتوانستند چنین روندی را طی کنند. دلیل‌ش روشن است. زیرا بعضی از این طیوف وابستگی‌ متنی‌شان به انقلاب، لاجرم آن اندازه انعطاف‌ناپذیر و قطعی و محکم است که نمی‌شود کاری کرد! به عنوان مثال متن‌های مربوط به نهادهای انقلابی؛ مشخصاً سپاه و بسیج و دیگران. بماند که حتا از این دسته هم کم نبودند کسانی که عطای چنین متنیتی را به هر دلیل به لقای‌ش بخشیدند و لباس نظام از تن به در آوردند و کوشیدند خود را در صف دیگر متن‌ها جا بزنند.

*

برگرديم به مسأله‌ي انتخابات. حساب متن‌های ذاتاً متن که روشن است. متن‌های نوپدید (سابقاً) انقلابی، اما در انتخابات اخیر دو دسته شدند. دسته‌ی بزرگ‌تر طبیعی‌ترین انتخابی را کرد که می‌توانست بکند. به کسی رأی داد که قرار نبود آیین متنیت را براندازد. به کسی که دقیقاً به خاطر هم‌این به خطرافتادن متنیت در چهارسال گذشته «احساس خطر» کرده و به صحنه آمده بود. کسی که بهترین گزینه برای متن‌ها و برگ‌ برنده‌ی همیشگی‌شان بود که قرار بود در روز مبادا خرج شود و حالا هم‌آن روز بود. کسی که علاوه بر متن‌هاي پراکنده در حوالی دو جناح، توان آن را هم داشت که حتا لایه‌هایی از حاشیه‌ها را که از این بیست‌سال اخیر‌ش و از در زمره‌ی متن‌ها درآمدن‌‌اش چندان خبر نداشتند و هنوز او را به عنوان «نخست وزیر امام» و به اقتصاد یارانه‌ای و کوپنی و توجه به حاشیه‌ها (لااقل به بخش قابل توجهی ازشان: «مستضعفان») می‌شناختند را جذب کند. چنين بود كه ميرحسين با شعارها و ادبياتي مطلوب حاشيه‌ها به صحنه آمد و مورد استقبال طوايف مختلف متن‌ها و لايه‌هايي از حاشيه‌ها قرار گرفت.

اما هرچه به روز موعود نزدیک‌تر شدیم این بیم به دل‌ جماعت راه یافت که نکند این توجه به حاشیه‌ها و هم‌سخنی «مهندس» با آن‌ها و زنده‌کردن نوستالژی دهه‌ی 60 و سال‌های جنگ در ذهن‌شان آن‌قدر شور شود که متن‌های حامی را بترساند و برماند. این بود که در سیری معنادار پرده برافتاد. کاندیدایی که از حسينيه‌ي حجت نازی‌آباد آغازیده بود به ورزش‌گاه آزادی رسید. او که بای بسم‌الله سخن‌رانی‌هاش شعار حمایت از مستضعفان و پابرهنگان و اسلام ناب و احیای خط و منش امام بود، در تای تمت به آزادی و حقوق اقلیت‌ها و اصلاحات رسید. او که در بیانیه‌ی نخستین از موضع استغنا، حامیان‌‌ش را از چاپ و نشر پوستر و پلاکارد و... نهی کرده بود، به بنرهای رنگی و بیلبوردهای بزرگ و انواع و اقسام پوسترهای رنگ و وارنگ و کالاهای تبلیغی رسید. (مهم نيست كه در قياس با رقيب اين حجم تبليغات چه اندازه بود. مهم نفس اين تبليغات است.) از حسينيه‌ي حجت نازی‌آباد تا ستاد قیطریه و نیاوران، از فیلم مجید مجیدی تا فیلم احمدرضا درویش، از «موسویِ نخست وزیر امام» تا «موسویِ امید اصلاحات» و بالاخره از «نخست وزیر دفاع مقدس» تا «رییس جمهور سبز»، راه کمی نبود؛ گرچه در زمان کمی طی شد؛ به موازات پررنگ‌شدن حضور هم‌سرش در کنارش و دیگرانی از سیاسيون نام‌آشنا و سابقه‌آشنا و امتحان پس‌داده در حوالی‌اش.

مردمان حاشیه‌نشین، معروف است که شامه‌های تیزی دارند و به خلاف تصور برخی از متن‌ها خوب متوجه تحرکات اطراف‌شان می‌شوند و دست بر قضا قدرت تحلیل خوبی هم، لااقل در حد و اندازه‌ی خود، دارند. مناسبات حاشیه‌ها البته گاه زمین تا آسمان با مناسبات متن‌ها فاصله دارد و هم‌این‌طور معیارهای گزینش‌شان و دلایل دل‌بستن و دل‌کندن‌شان. دل‌چركي حاشيه‌ها از اين تغيير روند روز به روز بيش‌تر شد. تنها یک بهانه، یک دلیل روشن‌ و دل‌قرص‌کن لازم بود که آن هم پس از مناظره فراهم آمد. بخش اعظمی از حاشیه‌ها به درستی دریافتند این موسوی دیگر آن موسوی دهه‌ی 60 هم‌رنگِ حاشیه‌ها، موسویِ بسیج اقتصادی و دفاع مقدس و جنگ فقر و غنا و جهاد و... نیست. موسوی‌ِ امروز، موسویِ هنرمندِ معمارِ نقاش و رییس «فرهنگستان هنر» است؛ یعنی جایی که هیچ حاشیه‌ای را به آن بارگاه راهی نیست. چنین بود که از وی دل بریدند.

این البته باوری نبود که همه‌ی حاشیه‌ها تا قبل از انتخابات بدان نایل شوند. برای برخی از ایشان پس از انتخابات و در جریان حواشی پس از آن بود که این ظن به یقین تبدیل شد. پس جای تعجب نیست که در زمره‌ی رأی‌دهندگان به وی جماعتی از حاشیه‌نشین‌ها هم بوده باشند. گرچه چنان‌چه گفته شد این رفتار عمومی ایشان نبود و میرحسینِ هفته‌های پایانی هم لااقل دیگر کاندیدای حاشیه‌نشین‌ها نبود.

داشتم از متن‌های نوپدید می‌گفتم که سخن به «حاشیه» کشیده شد. دسته‌ی بزرگ‌تر متن‌های نوپدید جانب کاندیدای سبز را گرفتند. به دلایلی که روشن‌ترین‌شان هم‌آنی بود که گفتم: صیانت از متنیت خود و رفع خطر سقوط به حاشیه!‌ اما دسته‌ی کوچک‌تری هم از متن‌ها بودند که آن‌ها هم باز با همین نقطه‌ی عزیمت ـ یعنی صیانت از متنیت خود و رفع خطر سقوط به حاشیه ـ اما جانب احمدی‌نژاد را گرفتند و با تمام قوا از او حمایت کردند. نقطه‌ی مهم که معمولاً از آن غفلت می‌شود هم‌این‌جاست: برخی از متن‌ها اگر در انتخابات رفتاری مشابه حاشیه‌ها داشتند و به احمدی‌نژاد رأی دادند، نه به جهت هم‌رأیی و هم‌‌سخنی و هم‌سنخی با حاشیه‌ها، بل‌که از قضا به اقتضائات متنی خود چنین رأیی دادند. رأی این دسته از متن‌ها به احمدی‌نژاد بیش و پیش از هر چیز دیگر که ادعا شود، درحقیقت رأي به بقای خود بود. رأی به از میدان به در کردن رقبای دیرپاي خود در عرصه‌ی متنیت بود. آن‌ها به احمدی‌نژاد رأی دادند تا کاری را بکند که خود سال‌ها بود از انجام‌ش عاجز بودند و تنها در خلوت‌شان و در نجواهاي درگوشي احبا و اقربا درباره‌اش سخن مي‌گفتند و خیال مي‌‌پروراندند. عاجز بودند چراکه این کار برای‌شان هزینه‌های گزافی داشت. هزینه‌هایی از جنس نفی قوانین متنیت و نادیده‌گرفتن قواعد بازی. و ا‌ین هزینه‌ای نبود که آن‌ها مایل به پرداخت‌ش باشند. احمدی‌نژاد اما به حکم آن‌که حاشیه بود و چون ایشان چیزی برای ازدست‌دادن نداشت، می‌توانست آن کار را بکند. تهور و جسارت، تنها و همیشه نشانه‌ی شجاعت نیست. گاه نیز نشانه‌ی تهی‌دستی است (در امتزاج معنای تهی و دست) و خالی‌بودن چنته. متن‌های حامی احمدی‌نژاد چیزی برای ازدست‌دادن داشتند، چیزی از جنس قدرت، مقام، منزلت؛ چیزی از جنس متن. چیزی که قبل از احمدی‌نژاد هم داشتند و پس از او هم امید دارند که بتوانند حفظ‌ش کنند. آنان چنين محاسبه مي‌كنند كه این چهارسال می‌گذرد و احمدی‌نژاد به هم‌آن حاشیه‌ای رانده خواهد شد که روزی ‌از آن‌جا آمد. احمدی‌نژاد، گرچه چند صباحی به اقتضای منصبی که صاحب شده، خود را در سلک متن‌ها جا زده و ردای ایشان را بر تن کرده، اما مهم آن است که این ردا برای او عاریتی است. این چند صباح که بگذرد لاجرم باید از تن به در کند و برود. اما متن‌های حامی‌اش قرار نیست بروند. آن‌ها متن‌اند. متن که جایی نمی‌رود؛ متن می‌ماند.

چنین بود که احمدی‌نژاد ـ دانسته و ندانسته ـ به بازی رقابت متن‌های نوپدید با هم وارد شد و در جنگ عداوت ایشان آتش‌بیار و نقش‌آفرین شد. مناظره‌ی تاریخی وی با میرحسین، گرچه برای فراوان حاشیه‌های حامی‌اش خیزش متهورانه‌ای علیه لایه‌هایی از متن‌ها بود در قامت شکستن اسطوره‌ی هاشمی، اما درعین‌حال برای اندک متن‌های حامی‌اش حکم تحکیم متنیت‌شان را داشت؛ به قیمت تنزیل دسته‌ای از رقبا؛ که ديگر خطرناک‌ و غيرقابل مدارا شده بودند.

برای اطمینان بیش‌تر یک‌ بار فهرست متن‌هایی که از احمدي‌نژاد حمایت کردند را در ذهن خود مرور کنید و ببینید آیا کسی یافت می‌شود که از این دو ویژگی مستثنا باشد: اول آن‌که متن نوپدید باشد نه بالذات. و دیگر آن‌که حمایت از احمدی‌نژاد در راستای تحکیم پایه‌های متنیت‌ش کاربرد نداشته است. گمان نمی‌کنم چندان کس یا کسانی را بیابید.

پُربی‌راه نیست اگر گفته شود احمدی‌نژاد برای این دسته متن‌ها حکم ابزار را دارد. ابزاری که البته چندان هم رام نیست و خصالی دارد که گاه دردسرآفرین می‌شود. اما در حال حاضر سخت کارآمد است. پس باید قدرش را دانست و نهایت بهره‌برداری را از او کرد. این متن‌ها چنین می‌پندارند که می‌توانند به وقت ضرورت و اگر دردسرهای مذکور فزونی گرفت و تیغ قصد بریدن دسته‌ی خود کرد، در مقام حذف وی برآیند. اما این‌که این سخن تا چه اندازه تحقق‌پذیر و از روی واقع‌بینی باشد و یا این‌که اساساً باز باید تولد نسل جدیدی از متن‌ها را انتظار کشید، امري است كه نیاز به زمان دارد.



پي‌نوشت:

1. خطبه‌های نمازجمعه‌ی آقای هاشمی را در آغازین سال‌های دهه‌ی هفتاد به یاد بیاورید. واژه‌ی «جلنبر» چیزی را به خاطرتان نمی‌آورد؟


بازتابها:

شاید همه ی احمدی نژاد-2 / وبلاگ برداشتهای روزانه

گفتم گفت/ فرهاد جعفری

 

لینکها:

وبلاگ قرارگاه

گاهنامه دانشجویی اوین/ برای یک سالگی یک انتخاب